روضه و گریز معصوم دوم

 

       حاج حسن خلج
                                                         
      فرمود:حسن جان برو ببین هركی جلو در خونه هست،مردمی كه جمع شدن،همه بگو
      برن،كسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،كسی نمونه،تشریف آوردن
      داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه كسی
      هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،كسی اینجا جمع نشه همتون برین
      خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام كردند كسی
      نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی كه مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای
      گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه كسی هست،دنبال یكی داره میگرده
      امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلكه اونی كه میخواد پیدا
      كنه،حسن جان برو ببین اگه كسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یكنفر
      سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میكنه،آقا امام
      مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین
      رو،فرمود همه برن،كسی نمونه،سرش رو بلند كرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی
      تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی
      رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض
      كردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه
      من كجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه كسم توی این خونه است،آقا تو اون
      حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو
      بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون
      رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از
      قول بی بی زینب بگم:

      چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود

      خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام كردم

      اما دل پدر نگران دل حبیب بود

      بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی
      حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میكنه

      قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار
      هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو
      باز كرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه
      بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز كرد،یه وقت ببینه عباسم
      دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی
      ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره كرد،تو
      كجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین كنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت
      باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،كنیز زهراست،من خودم
      غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نكن،پسرم وصیت دارم
      باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام
      فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی
      برا حسین گریه كن،معولاً كوچیكتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعكس
      شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نكنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص
      رو  بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا كجا،كنار علقمه،لشكر دیدن حسین
      پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میكشه،راوی
      میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا كرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی
      عباس،حسین..........
                                                                              
******************************************


      حاج منصور  ارضی   
                                              
      هر شب خونه ی یكی از بچه هاش می رفت،امشب اومد خونه ی دخترش،میگه بابام از
      غروب، بی قرار بود؛هی می رفت تو صحن حیاط،آسمون رو نگاه میكرد،نمازش رو
      خوند،سفره براش پهن كردن،بابام پیر شده،دیگه گفتم نان جو نذارم،یه مقدار شیر
      براش گذاشتم،بابامه باید پذیرایی كنم،مقداری نمك هم گذاشتم،دیدم بابام سر
      سفره،داره گریه میكنه،دعا خوند بعد یه نگاهی به صورت من كرد،زینب جان تا حالا
      كی دیدی،بابات سر سفره ای بنشینه،دو تا غذا باشه یا به زبان دیگه دو
      خورشت،گفتم:چشم بابا فقط گریه نكن،اینقدر رفتی تو حیاط رفتی اومدی،گفتی: انا
      لله و انا الیه راجعون، بابا منو داغونم كردی،دست بردم نمك رو بردارم،یه وقت
      دستم رو آروم گرفت،گفت:جان بابا اون شیر رو بردار،امشب یه حرف داریم با
      آقامون،آقا جان شیری كه دختر آورد نخوردی،ولی شیری كه چند شب دیگه،بچه های
      یتیم می آرن،می خوری،باشه، دل شكستن هنر نمی باشد،دیدم چند لقمه با نمك غذا
      رو خورد،سفره رو جمع كن،چشم بابا،مگه میخوابه،كسی كه میخواد بره زهرا رو
      ببینه،مگه میخوابه،كسی كه میخواد ملاقات خدا بره،مگه میخوابه،بذارید یه ذره
      از زبون زینب بگم:
      از چه مهمان محاسن پیر من بابای من
      هرکجا که حرف هجران است با من می زنی
      یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
      بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی
      بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
      کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو

      تو با دخترت این جوری حرف نمی زدی،چی شده بابا؟ هی میگی دست از سرم بردار

      می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
      خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو
      بابا مسجد نرو،برو نخلستان،مگه نمی خوای مناجات كنی.
      حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
      شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت

      یه بار این طوری كرده دیگه،مگه ندید داشت می بردنش،گفت:فضه كاری نداشته
      باش،تو بچه رو جمع كن من رفتم.

      چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
      پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
      مادر كجایی بیایی یه بار دیگه،دست به كمر بندش ببری
      حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
      گیسویش را بر زمین می ریخت پیش پای تو
      ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
      استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو
      وای.......
      مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
      گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم
      حرمت گیسوی من مانند موی او بود
      کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم
      نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
      رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو
      هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
      ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو
      ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
      مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود
      در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
      مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود
      الهی العفو......

 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      علی (ع) خیلی غریب بود .چون همدم و هم صحبتی نداشت .کسی را نداشت که درد دل
      های او را بفهمد ،لذا سرش را درون چاه میبرد و درد دلهایش را به چاه میگفت
      .اکنون از شما میپرسم الان امام شما صحبتها و درد دلهایش را با چه کسی در
      میان میگذارد ؟ امام زمان شما سر در درون کدام چاه میبرد ؟!پرونده اعمال
      شیعیان را که میخواند چه حالی پیدا میکند ؟اگر امیرالمومنین (ع) بیست و پنج
      سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت ، الان امام زمان شما هزار و چند سال
      است که خار در چشم و استخوان در گلو داردوصبر میکند . مردم ! شما را به خدا
      امامتان را دریابید . امام شما خار در چشم دارد شما دیگر خار نباشید . او
      استخوان در گلو دارد شما دیگر بار نباشید یار باشید . مردم !امام زمان شما
      غریب است . بیایید و غریب نوازی کنید...

      تمام اولیا محو جمالت
      ملائک ریزه خواران نوالت
      تمام عاشقانت زینت تو
      ولی تنها منم وزرو وبالت

      علی اصغر یونسیان


******************************************

      

     امیر المومنین (ع) بیست و پنج سال ،خار در چشم و استخوان در گلو داشت
      .میدانی این حرف یعنی چه ؟کسی که خار در چشم دارد یکسره چشمانش نمناک و اشک
      آلود است . علی هم اینچنین بود ؛چرا که هر وقت چشمانش را باز میکرد میدید
      چگونه این مردم با دخت پیامبر رفتار کردند چگونه به همسرش تازیانه زدند؛ غلاف
      شمشیر زدند سیلی زدند ..خار در چشم داشت اما این که استخوان در گلو داشت یعنی
      چه؟ کسی که استخوان در گلو دارد نمی تواند حرف بزند . امیرالمومنین (ع) هم
      نمی توانست حرف بزند؛شکایت ها در دل داشت اما مامور به صبر و سکوت بود .
      حرفهایش را فقط با چاه میزد. با چاه درد دل میکرد : ای چاه ! این مردم قدر
      فاطمه را نشناختند. ای چاه !این مردم لیاقت فاطمه را نداشتند ای چاه ! این
      مردم مرا هم بی فاطمه کردند...

      الا ای چاه یارم را گرفتند
      گلم باغم بهارم را گرفتند
      میان کوچه ها با ضرب سیلی
      همه دارو ندارم را گرفتند

      علی انسانی

******************************************
       
  
     افرادی که مثل کمیل ،مقداد،اباذر ...وقت و بی وقت ،به خانه
      امیرالمومنین (ع) میرفتند و چیزی میپرسیدند یا حاجتی را مطرح میکردند...درون
      مسجد، نخلستانها ،کوچه های کوفه، حضرت را ملاقات میکردند و آرامش میافتند .
      دیگر به دیدن هر روزه مولایشان عادت کرده بودند و تحمل فراق و دوری حضرت برای
      آنها خیلی سخت و دشوار بود اما دیگر این روزها حضرت نه دیگر در مسجد است نه
      در خانه،نه در کوچه های کوفه است نه در نخلستانهای اطراف کوفه،چه کنند؟چگونه
      تحمل کنند ؟ هر جا میرفتند حضرت را نمیدیدند . خیلی برایشان سخت بود . شاید
      هیچ وقت تصور نمیکردند ،روزی برسد که هر چه بگردند اثری از مولایشان نیابند .
      ای کاش در کربلا هم وضعیت همین طور میشد !کاش میگشتند و امام را نمی یافتند؛
      اما چه بگویم که کاروان را از کنار نعشهای پاره پاره حرکت دادند. یک وقت
      دیدند عمه سادات کنار نعش برادر جدش را صدا میزند . با زبان حال میگوید :یا
      رسول الله تو که طاقت شنیدن گریه امام حسین (ع) را نداشتی کجایی ببینی که با
      نعش حسینت چه کرده اند ....زینب (ع) با قلبی مجروح بالای بدن برادر نشست و با
      لحنی خاص از روی تعجب پرسید :آیا تو حسین منی ؟آیا تو پسر مادر منی؟

      یافت آن گل را ولی پرپر شده
      پاره پاره پیکری بی سر شده
      گفت آیا یوسف زهرا تویی
      آن که من گم کرده ام آیا تویی
      ماند از یوسف اگر پیراهنی
      از تو نی پیراهن و نی هم تنی
      گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است
      لیک یک جای از برای بوسه نیست

******************************************
      

      امام حسن و امام حسین (ع) جنازه امیرالمومنین (ع) را هم
      مانند جنازه مادرشان شبانه دفن کردند وتا صد سال بعدقبر علی (ع) همچنان مخفی
      باقی ماند ؛ چون حتی پیکر علی(ع) از شر کینه های بدری و خیبری دشمنان در امان
      نبود ؛ لذا مجبور شدند بدن راشبانه و مخفیانه دفن کنند تا از شر دشمنان در
      امان باشند . ای کاش وضع کربلا هم طوری بود که امام زین العابدین میتوانست
      پیکر مطهر پدرش را مخفی کند تا دیگر پا مال سم اسبان نشود و سر مطهرش را از
      شهری به شهر دیگر نمیبردند و توهین نمیکردند ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را
      مثل همه مردم دفن کند تا دیگر سر مطهرش درون تنور خولی قرار نمیگرفت و خاک و
      خاکستر تنور با خونهای پاک صورتش مخلوط نمیشد !جگر مادرش را نمیخراشید و تکه
      تکه نمیکرد ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر نازدانه ابا
      عبدالله سر پدرش را به دامن نمیگرفت و مات و مبهوت نمیشد و از دنیا نمیرفت
      !ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر زینب (س) سر نازنین برادرش را
      درون طشت طلا ،زیر ضربات چوب خیزران نمیدید ! ای کاش !....

      آه از آن دمکه یزیدبن معاویه زکین
      چوب میزد به لب اطهر و جان پرور او
      آه از آن دم که دواندند در آن دشت بلا
      اسب از کینه به روی بدن اطهر او
      تن او را که در آغوش نبی جایش بود
      شد به صحرای بلا خاک سیه بستر او
      برسر نعش وی از ضربت سیلی نیلی
      گشت رخسار سکینه که بود دختر او


******************************************
       
    
      وقتی کسی عزیزی را از دست میدهد ،اقوام
      و خویشان وهمسایگان ،همه جمع میشوند و تسلیت میگویند تا بازماندگان جای خالی
      عزیز را کمتر احساس کنند ؛و معمولا این طور است که که جمعیت شرکت کننده در
      عزا تسلی دهنده ،و باعث آرامش باز مانده گان هستند ؛ولی این مطلب در مورد
      فرزندان امیرالمومنین (ع) صادق نبود . جمعیت میآمدند و تسلیت میگفتند ؛ولی
      این تسلیتها به جای اینکه تسلی دهنده ی دل فرزندان او باشد داغ دل بچه ها ی
      علی (ع) را زیادتر میکردچون فرزندان امیرالمونین (ع) دیده بودند که این مردم
      چگونه با پدرشان رفتار کردند. چگونه حرف زدند و چگونه سکوت کردند . چطور به
      امیرالمومنین سلام نمیکردند و جواب سلام او را نمیدادند. چطور مادرشان را با
      سیلی و تازیانه و غلاف شمشیر ...

      خودم دیدم به پشت در که مادر از نفس افتاد
      خودم دیدم که شش ماهه ز ضرب آن لگدافتاد
      خودم دیدم به چشم خود هجوم خیل اعدا را
      خودم دیدم به پشت در فغان و ناله ی مادر
      خودم دیدم به پشت در فغان و آه و زاری بود
      خودم دیدم که زهرا مادرم در بیقراری بود
      خودم دیدم در آن کوچه به حق خالق یکتا   
      که دشمن میزند سیلی به روی مادرم زهرا


 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم


      حضرت زهرا (س) وارد مسجد شد . دید شمشیر روی سر امیرالمومنین گرفته اند و
      میخواهند به زور بیعت بگیرند . فرمود : علی (ع) را رها کنید وگر نه پیراهن
      پیغمبر را به سر می افکنم  و در درگاه خدا ناله میزنم و نفرینتان میکنم .
      سلمان میگوید : به خدا سوگند دیدم ستونهای مسجد رسول خدا از زمین جدا شد که
      اگر کسی میخواست میتوانست از زیر آن عبور کند . عرض میکنم بی بی جان!یک شمشیر
      برهنه دیدی روی سر امیر المومنین (ع) این طور بی تاب شدی پس چه میکردی اگر
      میدیدی آن لحظه  ای را که شمشیر ابن ملجم بالا رفت و به شدت بر فرق
      امیرالمومنین فرود آمد . همان لحظه که ندایی از آسامان برخواست  :"انهدمت
      والله ارکان الهدی و انطسمت اعلام التقی و انفصمت العروه الوثقی قتل ابن عم
      المصطفی قتل وصی المجتبی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء"

      تا بانگ قد قتل را زهرائیان شنیدند
      پای برهنه سوی محراب خون دویدند
      آه حسن چو آتش از دل زبانه میزد
      بر جسم خواهر او غم تازیانه میزد
      خون جای اشک میریخت از دیده ی حسینش
      آن سان که پر فضا شد ز آوای شور و شینش
      دیدند فرق بابا بشکسته تا به ابرو
      آمد به یاد آنان مام شکسته پهلو


******************************************
      


     امیرالمومنین (ع) قصد مسجد کرده بود .حالت عجیبی داشت . صحبت های عجیبی میکرد .
    ام کلثوم نگران و مضطرب شده بود .حرف دلش این بود :ای کاش امروز پدرم به مسجد نرود !حس میکنم اتفاقی میخواهد
      بیفتد ...موقعی که میخواست ات از در خانه بیرون برود قلاب در به کمربند علی
      (ع) گیر کرد . گویا در خانه هم میگوید :علی جان !امروز به مسجد نرو !مرغابی
      ها دور حضرت را گرفته بودند . گویا آنها هم میگفتند :علی جان !امروز به مسجد
      نرو !مولا جان فقط امروز را به خانه بمان و نماز بخوان !.. . همین طوری
      نمیگویم چون میدانم یک دفعه هم عده ای گریبان علی (ع) را محکم گرفته بودند و
      از خانه بیرون کشیدند در حالی که پیراهنش را جلوی گردنش جمع کرده بودند او را
      کشان کشان به سوی مسجد بردند.آنجا هم حضرت زهرا (س) مانع شد . دست به کمربند
      امیرالمومنین (ع) انداخت . علی را رها کنید . نمیگذارم علی را ببرید . .. اما
      یک وقت دیدند تازیانه ی قنفذ بالا رفت و بر دستان حضرت فرود آمد . "فماتت حین
      ماتت و ان فی عضد ها مثل الدملج من ضربته "وقتی که فاطمه (س) در اثر آن ضربت
      بعد از مدتی از دنیا رفت ،آثار شدید تازیانه مثل بازوبند و دستبند در بازوی
      زهرا (س) نمایان بود.

      پشت در گردیده گل از غنچه پرپر جد
      با لگد شش ماهه طفلی گشته از مادر جدا
      در میان کوچه زهرا دامن حیدر گرفت
      گفت نگذارم شود روح من از پیکر جدا
      داد فرمان بر مغیره ثانی از بغض علی
      دست زهرا رابکن از دامن حیدر جدا
      پیش چشم چهار ساله دختری آن بی حیا
      کرد کاری که شد دلداده از دلبر جدا
      از حسن پرسید مولا ای پسر برگو چرا
      گوشواره شد زگوش دخت پیغمبر جدا

      ژولیده

******************************************

      امیرالمونین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده است .
      رنگ  صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است قابل
      تشخیص نیست . بچه های امیرالمومنین با چشمانی اشکبار دورش نشسته اند و به
      آخرین سفارش ها و وصیتهای پدرشان گوش میدهند . حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته
      ،هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه میکند و اشک میریزد . این صحنه را به ذهن
      بسپار کمی بیا جلوتر ...یکوقتی دیدند حضرت عباس سوار بر اسب ،تیر در چشم
      ،دستان بریده ،خم شده است و میخواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون
      بیاورد . نامردی از نسل ابن ملجم ها ،با شدت عمود آهنین را بر فرق حضرت عباس
      (ع) فرود آورد و فرق او را مانند فرق پدرش شکافت . او هم دیگر شبیه پدرش
      امیرالمومنین شده است  . اما اینجا بجای ندای آسمانی "قتل علی ال مرتضی قتله
      اشق الاشقیا"یک وقت شنیدند صدای ناله ی جانسوزی طنین انداز شد :"الان انکسر
      ظهری و قلت حیلتی "کمرم شکست و تدبیرم اندک شد .

      بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
      مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته بود
      پشت من از داغ جان سوزت برادر جان شکست
      چون که رکن نهضتم بر همتت وابسته بود
      هر چه کوشیدم که در بر گیرمت ممکن نشد
      بسکه دشمن جمله اعضایت زهم بگسسته بود
      خواستم شاید ببندم چشم هایت را اخا
      لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

      حسان


******************************************

     شب شهادت امیرالمومنین (ع) است . امشب همه گریان و نالان و ناراحتند اما یک نفر هست که
      خیلی ذوق میزند و میگوید :بابا،بابا...چون تا حالا صورت بابایش را ندیده است
      . امشب دیگر محسن میتواند جمال زیبای بابا یش را ببیند لذا تنها کسی که از
      این جهت خوشحال است ،محسن بن علی (ع) است : باباجان بلاخره آمدی ؟!خیلی دلم
      میخواست چهره شما را ببینم . بابا مادرم خیلی برایم از شما حرف زده .خیلی
      برای بی کسی و غربت شما گریه کرده . بابا!بگذار ببینم چرا سرت اینقدر خون
      آلود شده ؟کی فرقت را شکافته ؟نکند کار همان کسانی باشد که مادرم را شهید
      کردند؟نکند کار همان کسانی باشد که مرا از دیدن پدر محروم کردند ؟

      آنان که در سقیفه دل از خدا بریدند
      بار دگر جنایت در کوفه آفریدند
      آنروز مرتضی را در خانه اش نشاندند
      امشب برای قتلش تیغ ستم کشیدند
      آن روز دست او را با ریسمان بستند
      امشب به آرزوی مرگ علی رسیدند   
      آن روز همسرش را پهلو زکین شکستند
      امشب به سجده فرقش نامردها دریدند
      آن روز غنچه اش را از گل جدا نمودند
      امشب برای زینب یک باغ لاله چیدند
      آن روز طعم سیلی به مجتبی چشاندند
      امشب برایش از غم رخت عزا بریدند

      
******************************************
    
 
     مردم  دیگر به من "زین اب" نگویید . به من زینت پدر نگویید چون امشب دیگر زینب (زین
      بی اب) شده است.بی بابا و بی مولا و یتیم شده ...امشب زینب با چشمان گریان
      حالی آشفته و نزار به سر زنان پدر پدر میکند و میگوید :باباجان زینب با وجود
      تو زینت بود حالا که رفتی زینتت را هم با خودت ببر !...این بود زبان حال بیبی
      زینب اما از آن طرف زبان حال امیرالمومنین خطاب به فرزندانش اینچنین است:

      به پیش من صدف دیده پر گهرنکنید
      یتیم آمده اینجا پدر پدر نکنید
      توان دیدن اشک یتیم در من نیست
      نثار جان علی این همه شرر نکنید
      از آن خرابه که شبها گذرگه من بود
      بدون سفره وخرما ونان گذر نکنید
      به پیرمرد جذامی سلام من ببرید
      ولی زمرگ من او را شما خبر نکنید
      اگر چه قاتل من کرده سخت بی مهری
      به چشم خشم به مهمان من نظر نکنید
    


******************************************

       قصه ی تشییع جنازه ی پنج تن آل عباخیلی عجیب و غریبانه است . همه ی مردم
      معمولا وقتی از دنیا میروند خیلی با عزت و احترام تشییع میشوند .دوستان و
      آشنایان هم جمع میشوند و به بازماندگان تسلیت میگویند ...پنج تن آل عبا
      سروران همه ی عالمند اما ببینید چطور تشییع شده اند . جنازه مطهر رسول خدا
      (ص) سه روز بر روی زمین ماند .عده ای از مردم بی اعتنا از مساله در سقیفه جمع
      شده بودند و بر سر تصاحب قدرت با یکدیگر میجنگیدند این از وضع تشییع رسول خدا
      حضرت زهرا(س) هم فرمود : علی جان مرا شب غسل بده و شب کفن کن . نمی خواهم
      آنهایی که در حق من ظلم کرده اند در تشییع جنازه ام شرکت کنند . امیرالمومنین
      بدن فاطمه اش را در نهایت غربت و مظلومیت تشییع کرد . مثل این ایام هم چند
      نفر از خواص جنازه امیرالمومنین را مثل حضرت زهرا مخفیانه و غریبانه دفن
      کردند و تا صد سال بعد که حضرت امام صادق (ع) مرقد آن حضرت را معرفی کرد مردم
      آن حرم شریف را نمیدانستند . شاید بپرسید چرا دیگر بدن امیرالمومنین را
      مخفیانه و شبانه دفن کردند ؟ من میگویم : به همان دلیل که این خاندان جنازه ی
      امام حسن (ع) را روز برداشتند که ای کاش او را هم شبانه دفن میکردندچون این
      نامردمان روزگار بجای احترام و تکریم و تشییع ، جسارت و بی احترامی کردند و
      به جای گلباران تابوت را تیر باران کردند اما من بمیرم برای آن امامی که کارش
      به تابوت و کفن و دفن نرسید . لگد کوب سم اسبان شد و سه روز زیر آفتاب سوزان
      عراق باقی ماند .
 
      این بنده ی خدا و عاشق بی چون حسین توست
      قلبش دریده و غرق دریای خون حسین توست
      سردار سر به نیزه و راسش به دیر تنور
      زخم های قلب او شده از تن برون حسین توست

      بابایی آملی


      



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)

برچسب‌ها: روضه و گریز معصوم دوم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم


      در جریان شهادت امیرالمومنین (ع) با وجود امام حسن وامام حسین (ع) و حضرت
      عباس (ع) و دیگران ، زنان و دختران بیرون نرفتند ؛ اما در کربلا کار به جایی
      کشید که حضرت زینب (س) از خیمه ها بیرون رفت . در آن لحظات آخر که امام حسین
      (ع) را محاصره کرده بودند بی بی زینب (س) خطاب به عمر بن سعد فریاد زد : وای
      بر تو ای عمر ! ابا عبدالله را میکشند و تو مینگری ؟!او جوابی نداد فریاد
      کشید : وای بر شما !آیا میان شما مسلمانی نیست ؟!کسی جوابش را نداد . امام
      حسین (ع) با زخم های فراوان بی حال و بی رمق بر روی زمین افتاده بود . لشکر
      از هم ملاحظه میکردند و هر یک میخواست دیگری خون او را به گردن بگیرد . شمر
      –لعنه الله علیه –فریاد زد : منتظر چه هستید ؟ مادرتان به عزایتان بنشیند
      !این مرد رابکشید همه از هر سو حمله کردند ...

      نمیشد باورم تنها بمانی
      چنین لب تشنه بر دریا بمانی
      برادر تاب هجرانت چه سخت است
      که این اندوه را برجان من بست
      فدای صوت قرآن لبانت
      فدای راس پاک خون چکانت
      تو شمعی و منم پروانه تو
      فدای نرگس مستانه ی تو
      چو دیدم شمر با خنجر تو را کشت
      مرا هجران و اندوه و بلا کشت
      به خود لرزیدم و صیحه کشیدم
      برهنه پا سوی مقتل دویدم
      به چشمم تار شد خورشید انور
      که مزد دست و پا نعش تو بی سر
      کنارت چون رسیدم دیدم آنجا
      نشسته مادرم محزون وتنها
      به نعشت مینمود گریان نظاره
      که زخمت بود افزون از ستاره
      توان گفت وگو در او ندیدم
      ز دل آه مکرر میکشیدم
      مرا دید و اشارت بر سنان کرد
      غم دل را بدین حالت بیان کرد
      یکا یک تیرها میکرد بیرون
      ز جسم بی سرت با قلب پر خون
      کشد این غصه آخر خواهرت را
      که بیند لخت و عریان پیکرت را
      نه سر داری که رویت را ببوسم
      نه فرصت تا غم دل با تو گویم


******************************************

 

      ام کلثوم رفتار پدر را که میدید . بر اضطرابش افزوده میشد . خدایا این چه حالتی است که امشب
      امیرالمومنین (ع) دارد ؟ از رفتار و گفتار امیرالمومنین یک چیز هایی فهمیده
      بود ولی مطمئن نبود. باور نمیکرد . خدا خدا میکرد که اتفاقی نیفتد امیدوار
      بود که همه چیز به خوبی و خوشی بگذرد و تمام شود اماجانم به قربان عمه سادات
      زینب (س) وقتی با ابا عبدالله (ع) خداحافظی میکرد دیگر از برادر قطع امید
      کرده بود . دیگر امید برگشت برادر را نداشت . خودش پیراهن کهنه را که به جای
      کفن بود ، برای امام حسین (ع) آورد و اینطور با برادر وداع کرد . من میگویم :
      درست است از برادر قطع امید کرده بود ولی پیراهن را به این دلیل آورده بود که
      بعد از شهادت برادرش کسی به این پیراهن طمع نکندو بدن برادرش برهنه نماند اما
      این امید او را هم ناامید کردند . آمد کنار بدن برادر ،دید حتی آن پیراهن
      کهنه را هم غارت کرده اند . به طمع انگشتر انگشت او را هم بریده اند .
 
      ای برادر جان زینب از دو غم گشته کباب
      این دو غم آتش زده بر خواهر غم پرورت
      یک غم این است کز من ،پیرهن کردی طلب
      تا مگر باشد کفن بعد از شهادت در برت
      حالیا بینم تنت عریان افتاده بر زمین
      نیست غیر از سنگ و خاک ای شه لباسی دیگرت
      یک غم دیگر که عطشان سر بریدندت ز تن
         با وجود آنکه بودی آب مهر مادرت
      خواهم از دستت ببوسم ساربان کرده جدا
      صورتت خواهم ببوسم نیست سر بر پیکرت
      پس کجایت را ببوسم آخر ای آرام جان
      نیست جای بوسه بر پیکر از خون ترت
      خم شد و بوسید رگهای گلویش را و گفت
      قطع باد آن دست ،کز خنجر بریده حنجرت

      عباس علی اصفهانی

******************************************


     علی (ع) مرتب میفرمود :آیا به او آب دادید ؟ آیا غذا دادید ؟ مدام سفارش او را میکرد .
      میفرمود :حسن جان ! با او مدارا کن ...یا علی جان ! شما به قاتل خودتان هم
      این همه مهر و محبت نشان دادید . به او آب و غذا رساندید و ملاحظه اش کردید 
      اما نبودید کربلا ببینید ، با شش ماهه ی امام حسین (ع) چه کردند ؛ حتی به او
      هم رحم نکردند و به جای آب با تیر سه شعبه او را سیراب کردند .

      به روی دست بگرفت اصغر بی شیر اتشان
      بگفتا نیست جرمی در مذاهب هیچ اطفال را
      ز سوز آفتاب و تشنگی اصغر بدی مدهوش
      که ناگه حرمله زد بر گلویش تیر پیکان را
      گلوی نازک و تیر سه شعبه ،بازوی دشمن
      تو خود دانی که چون شد حال اصغر تا بداد جانرا

 

******************************************

 

      فرمود : حسن جان !اگر چه این مرد قاتل من است  ولی با او
      خوش رفتارری کنید . آیانمیبینید چشمان او از ترس به چه حالتی افتاده است؟
      فرمود : حسن جان !این میترسد، وحشت میکند . با آنکه این همه جنایت کرده بود .
      اما من میگویم یا علی جان !نازدانه های حسینت هم روی شترهای بی جهاز
      میلرزیدندو میترسیدند ، اما به غیر از تازیانه و کعب نی هیچ کس توجهی به آنان
      نمیکرد . دستی به نوازش نازدانه های حسینت بلند نمیشد مگر اینکه به شدت به
      رخسار کوچکشان فرود می آمد .

      پدر جان بعد تو دستم ببستند
      پر پروانه ات راهم شکستند
      شده همچون مدینه کوفه و شام
      که اینها وارثان کوچه هستند
      مرا از مادرت باشد نشانه
      رخ نیلی و جای تازیانه
      کمانی بودن و دستی به دیوار
      نشان آخرم غسل شبانه

******************************************  
     

    بچه های علی (ع)هر جا رفتند جای خالی امیرالمومنین را حس میکردند. دیگر علی (ع) نه در محراب
      است و نه بر روی منبر ؛ نه در خانه است و نه در نخلستانها . خانه را خالی
      میدیدند و اشک میریختند محراب و منبر را میدیدند و یاد پدر میکردند .
      نخلستانها را میدیدند و با یاد  مناجاتها ی علی (ع) بغض میکردند ای کاش در
      کربلا هم نازدانه های ابا عبدالله(ع) فقط جای خالی پدر را میدیدند و اشک
      میریختند و ناله میزدند اما چه بگویم از چشمان خسته ی نازدانه های ابا
      عبدالله و بدن های قطعه قطعه شده . چه بگویم از جگرهای خراشیده شده و سر های
      بریده . چه بگویم از حنجره های از ناله گرفته و طشت و چوب خیزران و سر بریده؟

      بی گل رویت پدر از زندگی دل بر گرفتم        
      دست شستم از دو عالم چون تو را در برگرفتم
      یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
      خم شدم بابا نشانت را زانگشتر گرفتم
      هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
      پس سراغ حضرتت از عمه مضطر گرفتم
      بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
      صورتم نیلی شده سنت ز نیلوفر گرفتم
      مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
      آستین راپیش رویم همچنان معجر گرفتم


******************************************


      شب شهادت علی (ع) زینب کبری (س) خیلی گریه کرد . خیلی سوخت ولی دیگر مثل کربلا دنبال بچه
      های گم شده نمیگشت . اشک میریخت ، ولی نمیگفت فلان نازدانه ام کجاست ؟ برای
      بابا عزاداری میکرد ؛ولی مثل کربلادرون خیمه نیمه سوخته و آتش گرفته رفت و
      آمد نمیکرد ؛ اما امان از کربلا !آه و فغان از نینوا !

      آه از آن ساعت که آتش سوخت خرگاه حسین
      نینوا پر گشت از شور و نوای دیگری
      کودکان در دشت و صحرا میدویدند و نبود
      غیر زینب غمگسار و رهنامی دیگری
      کرد آن مظلومه خواهر روی خود را در بقیع
      گفت ای مادر ندارم آشنای دیگری
      یاریم کن در درون خیمه بیماری مراست
      غیر آتش نیست در اینجا دوای دیگری
       آتش این خیمه را اشک شما خاموش کرد
      سعی باید تا نسوزد خیمه های دیگری


******************************************    

   ام سلمه میگوید : دیدم پیامبر (ص)دعایی را زمزمه میکند : " اللهم لا تمتنی "خدا یا مرا نمیران . بسیار تعجب
      کردم . این چه دعایی است که پیامبر میکند . اما نیمه دوم این دعا را که شنیدم
      ، تعجبم بر طرف شد . " اللهم لا تمتنی حتی ترینی علیا"ام سلمه میگوید: یک
      دفعه یادم افتاد علی (ع) در مسافرت است لذا پیامبر دعا میکند : خدایا مرا
      نمیران تا علی (ع) را ببینم . آری این است شدت محبت پیامبر به امیرالمومنین
      (ع). این قدر محبت میورزید که دوری او را برای مدت کوتاهی طاقت نمی آورد و
      تحمل نمیکرد .
      عرض میکنیم : یا رسول الله !مسافرت و غیبت علی (ع) را طاقت نمیآوردی پس چه
      میکردی اگر موقع ضربت خوردن علی (ع) میبودی . آن هنگامی که:

      به نماز بست قامت که نهد به عرش پارا 
      به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را
      چو بگفت نام الله و ادا نمود اکبر
      بگرفت هیبت حق همه ملک ما سوا را
      به ندای دعوت حق چو علی بگفت لبیک
      بشکافت تیغ دشمن سر شاه لافتی را
      شب تار از این مصیبت بدرید سینه اش را
      اثرات این سهر شد همه جا آشکارا
      همه اهل بیت عصمت ز سرابرون دویدند
      ابتا و وا علیا بنمود پر فضارا
      چه گذشت یا رب آن دم به دل غمین زینب
      چو بدید غرقه درخون سر و روی مرتضی را
      ز شهادت علی شد چو تمام صبر زینب
      چه کند اگر که بیند صدمات کربلا را

      حسان




موضوعات مرتبط: امام علی(ع)

برچسب‌ها: روضه و گریز معصوم دوم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      علی (ع) عصابه (دستمال) مخصوصی داشت . هر گاه به جنگ بسیار سخت و عظیمی
      رهسپار میشد آن عصابه را به سر میبست .روزی امیرالمومنین (ع) نزد فاطمه (س)
      آمد و آن عصابه را طلبید . فاطمه (ع)گفت: کجامیروی ؟مگرپدرم میخواهد تو رابه
      کجا بفرستد ؟فرمود به سوی بیابان ریگزار میفرستد .حضرت فاطمه (س) ازخطر این
      سفر ومهرو محبتی که به علی (ع) داشت شروع کرد به گریه کردن .در همین هنگام
      پیامبر به خانه فاطمه (س) آمد و به فاطمه (س) فرمود :چرا گریه میکنی ؟ آیا
      میترسی که شوهرت کشته شود ؟ نه ان شاالله کشته نمیشود اینجا حضرت زهرا(س)
      اطمینان به شهادت علی (ع) ندارد ولی با این حال چنین گریه و بی تابی میکند .
      رسول الله هم به حضرت زهرا(س) اطمینان داد که شوهرت سالم بر میگردد امادلها
      بسوزد برای آن لحظه ای که عمه سادات با امام حسین (ع) وداع میکرد . حضرت زینب
      (ع) اطمینان داشت که دیدار آخر است ودیگر نمیتواند برادرش راببیند . بادست
      خود پیراهن کهنه ای را به جای کفن برای برادر آورد تا کسی به آن پیراهن رغبتی
      پیدا نکند و از تن برادرش بیرون نیاورد ؛اما وقتی عصر عاشورا وارد گودی
      قتلگاه شد دید بدن برادر بی سر و عریان است و جای سالمی در بدنش باقی نیست .
      حضرت زینب با زبان حال فرمود :

      ای گلم ای هر چه گل پیش تو خار
      زخم تو چون درد خواهر بیشمار
      جای سالم از چه در این جسم نیست
      باقی از این جسم غیر از اسم نیست
      گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است
      لیک یکجا از برای بوسه نیست
      پای تا سر غرقه در خونی چرا
      آفتاب من غرق در خونی چرا


******************************************

 

      در شهادت امیرالمومنین (ع) قاتل فقط یک ضربه زد و فرار کرد . به علاوه از پشت
      و مخفانه بود ولی شهادت امام حسین در ملا عام بود . لشکریان و تماشا چیان
      همگی از مسلمین و نماز گزاران بودند و همه ریختن خون پسر رسول خدا را افتخار
      میدانستند . میزدند و میکشتند و قطعه قطعه میکردند و خود را پیروز میدانستند
      . ابن ملجم فرار کرد ولی آنان همانند قهرمانان که برای معرفی و شناخته شدن
      بالای سکوی قهرمانی میروند سر بریده ی امام حسین (ع) را بر بالای نیزه و آن
      را نشان جمعیت میدادند.
 
      راس تو را به روی نی هر چه نظاره میکنم
      سیر نمیشود دلم نگه دوباره میکنم
      هم سر تو بر سر نی هم سر اکبرت ز پی
      گاه نگاه سوی مه گه به ستاره میکنم
      به دختران خود بگو که گوشواره ها چه شد
      گریه به گوشواره نی به گوش پاره میکنم


******************************************


      امشب شب شهادت  اول  مظلوم عالم است . شب یتیمی حسنین (ع) زینب و ام کلثوم
      (س) است . امشب یتیمان کوفه دوباره یتیم میشوند . همه داغدار امیرالمومنین
      هستند . روی زمین همه جا گریه و ناله و زاری است اما امشب در عالم بالا چه
      خبر است ؟امشب شب ملاقات امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) است ؛

      امشب علی با فرق تا ابرو شکسته
      بنشسته پهلوی گل پهلو شکسته
      با همسرش گوید که احوال تو چون است
      آیا هنوزم سینه ی تو غرق خون است
      با من بگو با درد پهلویت چه کردی
      با سوز و ساز و نار بازویت چه کردی
      با من بگو از کوچه و از ضرب سیلی
      کز ضرب سیلی صورتت کردند نیلی


******************************************

  

      حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم میزد و کیسه نان و
      خرما و خوردنی را به دوش حمل میکرد و سفره های خالی یتیمان را پر مینمود .
      اینطور امیرالمومنین به یتیمان و مردم کوفه لطف و محبت میکرد . این مردم و
      همان یتیمان کوفه به یمن یمن وجود امیرالمومنین بزرگ و بزرگ تر شدند . حالا
      میخواهند محبت و لطف امیرالمومنین را جبران کنند . چه کردند ؟ کاروان اسرای
      اهل بیت هنگام غروب پشت دروازه کوفه رسید . دستور رسید کاروان اهل بیت و
      لشکریان عمر سعد شب رابیرون کوفه بمانند و روز وارد شهر شوند تا همه مردم
      بتوانند اسرا را ببینند . در بیرون کوفه چند خیمه به پا کردند . عجیب اینکه
      عمر سعد و ماموران در میان آن خیمه ها به سر بردند و اسیران را در بیرون خیمه
      ها سکونت دادند . درآن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان
      عمر سعد آوردند . اما بچه های امیرالمومنین همه با شکم گرسنه سر بر سنگ های
      بیابان گذاشتند ..

      آل علی به شام و کوفه روان شد
      با کاروان غصه و غم هم عنان شد
      از کوفه تا به شام نخوردند سیر شام
      آری شدند سیر و لیکن زجان شدند
      بر خوان روزگار در آن راه پر خطر
      آن بی کسان به خون جگر میهمان شدند

      پرتو تهرانی

******************************************

 

      معاویه در جنگ صفین آب را در اختیار گرفته بود و از استفاده ی لشکر
      امیرالمومنین (ع) ممانعت میکرد . امام حسین (ع) با گروهی از لشکر
      امیرالمومنین حمله کردند و شریعه فرات را باز پس گرفتند . بعضی از اصحاب
      گفتند : مثل خودشان مقابله به مثل کنیم و آب را بر روی آنان ببندیم ولی حضرت
      علی (ع) نپذیرفتند . با اینکه بدین وسیله می توانستند به راحتی بر دشمن غلبه
      پیدا کنند با این حال آب را بر روی آنان باز کردند؛ اما علی جان !کجا بودی
      کربلات ببینی آب را بر روی خاندان رسول خدا (ص) بستند . میهمان دعوت کرده
      بودند . رسم مهمان نوازی را هم تمام و کمال به جا آوردند . به جای قطره ای آب
      با تیر سه شعبه جواب علی اصغر (ع) رادادند ......

      این چه رسمی بود که در کرب و بلا
      میهمان را سر بریدند از قفا
      از چه اینگونه ملال انگیختند
      هیجده سر برسنان آویختند
      این چه رسمی بود درشام بلا
      سنگ بود و تهمت و طشت طلا
      معجر ما را به غارت برده اند
      جمله ما را اسارت برده اند
      آه یا جداصدایت میکنم
      از یزیدی ها شکایت میکنم
      این من و این لشکری بی واهمه
      آه ای مادر کجایی ،فاطمه


******************************************

     
     حسنین (ع) از دفن پدر بر میگشتند . نابینایی را دیدند . صحبت از فردی کرد که هر شب
      می آمده و به او کمک میکرده است . مشخصات آن فرد را داد . گفت: وقتی کنار من
      مینشست می فرمود :"مسکین ،جالس مسکینا،غریب جالس غریبا"در مانده ای با
      درمانده نشسته و غریبی همنشین غریبی شده است. حسنین (ع)فرمودند:ای مرد آن فرد
      پدر ما امیرالمومنین (ع)بوده ،دیگر منتظر او نباش...آمد کنار قبر علی (ع)دعا
      کرد و گریست و همان جا  از دنیا رفت. این یک نابینا بود که اینطور گریست و
      جان داد. یک نابینای دیگر هم جابر بود که تا دستش به قبر امام حسین (ع) رسید
      بیهوش شد و به روی قبر افتاد. وقتی به هوش آمد سه بار گفت : یا حسین ،بعد
      شروع کرد گریستن و روضه خواندن . یا ابا عبدالله (ع) چرا جواب حبیب را نمیدهی
      ؟آیا دو ست جواب دوست را نمیدهد ؟ بعد خودش جواب داد : چگونه جواب دهی در
      حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است .

      گفت هرگز نشنیدم به جهان
      تن بی سر سخن آرد به میان
      خاصه آن کس که چو گل پرپرشد
      سر او زینت طشت زر شد
      وای بر من چه تقاضا دارم
      از چه رو خواهش بیجا دارم

      احد ده بزرگی

 

 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      رسول خدا (ص) در جمعه آخر شعبان خطبه ای خواندند و مردم را متوجه ماه مبارک
      رمضان کردند : این ماه ،ماه پربرکت و ماه رحمت است . ماه مغفرت و دعا و اجابت
      است . ماه نماز ماه قرائت قرآن ،ماه صدقه صله رحم و ایثار است ...
      امیرالمومنین (ع) میفرماید در پایان خطبه عرض کردم :یا رسول الله !ما افضل
      الاعمال فی هذه الشهر ؟ فقال : یا ابالحسن افضل الاعمال فی هذه شهر الورع عن
      محارم الله.
      ای رسول خدا بهترین اعمال در این ماه چیست؟ رسول خدا فرمود : ای ابوالحسن
      بهترین اعمال در این ماه ،اجتناب از گناهان است .سپس رسول خدا گریه کرد . عرض
      کردم ای رسول خدا علت گریه شما چیست ؟فرمود :گریه میکنم برای آن حادثه عظیمی
      که در این ماه برای تو اتفاق می افتد ؛خون تو را حلال میکنند ، گویا میبینم
      که تو در حال مناجات ونماز با پروردگارت هستی و شقی ترین و اولین و آخرین ،هم
      دوش و هم ردیف پی کننده ی ناقه صالح برمیخیزد و چنان ضربتی به فرق سر تو وارد
      میآورد که از آن ضربت محاسنت به خون آغشته میشود.....

      یاران امام مارا وقت نماز کشتند
      آن حجت خدا را وقت نماز کشتند
      داماد مصطفی را وقت نماز کشتند
      سلطان اولیا را وقت نماز کشتند
      از تیغ ابن ملجم فرق علی دو تا شد
      فریاد اعلیا از قدسیان به پاشد
      از خون مرتضی شد محراب کوفه رنگین
      بانگ عزا و ماتم از شیعیان به پاشد
      کشتند امام ما را سلطان اولیا را 
      خاک مصیبت و غم بر فرق ماسوی شد


******************************************


      این روزها امیرالمومنین(ع) در بستر بیماری افتاده است. چند شب است که
      نتوانسته به یتیمان و مستمندان کوفه سر بزند. کودکان یتیم کوفه منتظر آمدنش
      هستند . مادر !چرا آن آقای مهربانی که هر شب می آمد ،دیگر سراغ ما نمی آید ؟
      نکند برایش اتفاقی افتاده است ؟
      آن طرفتر هم پیرمرد نابینایی هم درون خرابه ای نشسته است . اوهم منتظر آمدن
      آن مرد مهربان است .

      میگفت یا رب یارو غمخوارم نیامد
      مرهم گذار قلب بیمارم نیامد
      دیگر مرا در سینه یارای نفس نیست
      سر تا به پا فریادو فریادرس نیست
      هر شب که می آمد به یاری در بر من
      دست نوازش میکشیدی بر سر من
      اینک سه شب باشد که بوی گل نیامد
      بر دیدن جغد دلم بلبل نیامد
      بی او دل ویران را شور و صفا نیست
      خون جگر در سفره ام هست و غذا نیست

      این ابیات زبان حال آن پیرمرد خرابه نشین بود ؛اما همین حرفها را یک خرابه
      نشین دیگری هم با خودش زمزمه میکرد . دختر سه ساله ای ،درون خرابه شام زانوی
      غم بغل گرفته است .

      میگفت یارب یارو غمخوارم نیامد......


******************************************


      ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن است. تلاوت یک آیه در این ماه برابر با یک ختم
      قرآن در ماه های دیگر است . ماه رمضان ماه توجه و عمل به قرآن است ؛ اما مردم
      کوفه در بهار قرآن به جای احترام و عمل کردن به قرآن آمدند و قرآن ناطق را
      ورق ورق کردند . شمشیر بر فرق قرآن ناطق امیرالمومنین (ع)زدند . کاری کردند
      که یک وقت ندایی در زمین و آسمان پیچید : انهدمت والله ارکان الهدی ...قتل
      ابن عم المصطفی قتل وصی المجتبی قتل علی المرتضی)
      اما ای مردم بدانید این ورق ورق کردن قرآن کار امشب نیست.
      ریشه در آن لحظه دارد که خانه امیرالمومنین را محاصره کردند آنجا کاری کردند
      که شیرازه قرآن از هم پاشید . یک وقت دیدند یک طرف سوره کوثر افتاده یک طرف
      سوره هل اتی.

      مگر شیرازه قرآن زهم پاشیده ای یاران
      که یک سو هل اتی در سوی دیگر کوثر افتاده
      خزان در باغ و دست باغبان را بسته نامردی
      به پیش چشم بلبل غنچه و گل پرپر افتاده
      به لوح سینه زهرا نوشته بیت جانسوزی
      که آتش در دل یک چهار ساله دختر افتاده
      به دق الباب حاجت نیست دیگر خانه ما را
      که صاحب خانه با ضرب لگد پشت در افتاده

      ژولیده


******************************************


     عمربن عبدود ،سردار لشکر کفر، در جنگ خندق با تکبر و غرور جاهلانه اش ،ندای
      هل من مبارز سر داده بود .امیرالمومنین(ع) با اسرار از پیامبر (ص) اجازه ی
      میدان گرفت و با ضربه ای برق آسا پشت کفر را به خاک رسانید . همان ضربه ای که
      پیامبر در شانش فرمود :یک ضربت علی در خندق بهتر از عبادت جن وانس است . باید
      کار او را یکسره میکرد که دوزخ در انتظارش بود .عبدود تا امیرالمومنین را روی
      سینه خود دید جسارتی کرد .همه دیدند که امیرالمومنین (ع) از روی سینه عبدود
      بلند شد . چند دور تا دور میدان راه رفت تا خشم ،عنان حلمش را تصاحب نکند و
      کاری را برای نفس انجام ندهد . بعد از فرو نشستن خشمش برای خدا کار او را
      یکسره کرد .
      اینجا امیرالمومنین به خاطر رضای خداوند از روی سینه دشمن بر خاست اما این
      جریان یک بار دیگر هم در زندگی امیرالمومنین تکرار شد آنجا هم برای خدا و حفظ
      دین خدا از روی سینه دشمن برخاست . وقتی حال و روز فاطمه اش را پشت در دید و
      فریاد مظلومی یا فضه  او را شنید و در خانه را نیمه سوخته مشاهده کرد برق
      غیرت در چشم های خشمناکش درخشید . خندق وار حمله کرد . عمر را بلند کرد و به
      زمین کوبید . گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید( ای پسر صحاک
      قسم به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخت ،اگر مامور به صبر و سکوت
      نبودم به تو میفهماندم که حتک حرمت پیامبر یعنی چه!

      لعنت حق باد بر آنکه بعد از مصطفی
      آتش کین بر در کاشانه مولا زدند
      با لگد در را شکستند و در بشکسته را
      از ستم بر پهلوی صدیقه کبری زدند
      دستها با هم یکی گردید و با یک ضرب دست 
      مهر سیلی بر عذار حضرت زهرا زدند
      دست مولا بسته ،پیش چشم مولا از ستم
      تازیانه بر تن انسیه حورا زدند


******************************************


      وقتی که خبر شهادت حضرت زهرا (س)را به امیرالمومنین علی (ع) رساندندامام (ع)
      غش کرد "فغشی علیه" آب پاشیدند تا به هوش آمد ....
      یا امیرالمومنین!برای شما خبر شهادت آوردند این چنین حالی پیدا کردید اما
      برای رقیه سه ساله خبر شهادت را نیاوردند ؛بلکه برایش سر بابا را آوردند .بی
      حرکت به زمین افتاد . آنجا اصحاب امیرالمومنین (ع) بودند و علی (ع) را به هوش
      آوردندو درو اورا گرفتند ؛اما اینجا دلداری دهنده ای به غیر از کعب نی ها
      نبود .

      کودکی ماند مثل گل ز حسین
      چهره اش داغ باغ نسرین بود
      جایش آغوش و دامن و بر دوش
      بس که شور آفرین و شیرین بود
      وقتی که آن طفل گریه سر میداد
      در و دیوار گریه میکردند
      چشم هشتادو چهار کودک و زن
      بهر او زار گریه میکردند
      از همه دم به دم پدر میخواست
      بی خبر بود از سنان و از سنین
      راه میرفت دست بردیوار
      روی دیوار مینوشت حسین
      زخم برپای کوچکش بسیار
      بهر برخواستن نبودش تاب
      مینشست و به روی صفحه خاک
      مشق میکرد طفل بابا آب
      گرچه ویرانه در نداشت ولیک
      بخت آن طفل حلقه بر در زد
      دید دختر زپای افتاده است
      با سر آمد پدر به او سر زد
      خواست از شوق دل کشد فریاد
      جوهری در صدای خویش نداشت
      خواست گوید ز غصه ها قصه
      اما طاقت یک دو جمله بیش نداشت
      کی بریده رگ گلوی تو را
      کی در این کودکی یتیمم کرد
      گفت بشکفته غنچه ام اما
      لاله با داغها سهمیم کرد
      عمه ام بود غمخور دردم
      به کسی دم ز درد و غم نزدم
      آنکمان تا دگر سپر نشود
      هر چه هم میزدند دم نزدم
      جای سیلی که عمه میبوسید
      گریه میکرد و داشت زمزمه ای
      علتش را از او پرسیدم
      گفت خیلی شبیه فاطمه ای
      یاد داری مدینه موقع خواب
      دست تو بود بالش سر من       
      هر زمانت صدا زدم بابا
      گفتی جان من نازدانه دختر من

 

******************************************


    امام علی (ع) در فضیلت جهاد صحبت میکردند و در ضمن از لشکریان خود گلایه
      مینمودند ..یکی از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه به شهر مرزی (انبار ) حمله
      کرده است و نماینده و فرماندار من را کشته و سربازان و مرزداران شما را از آن
      سرزمین بیرون کرده . به من خبر رسیده که یکی از آنان به خانه زن مسلمان و زن
      غیر مسلمانی  که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده وخلخال و
      دستبند و گردنبند و گوشواره های آنه را از تنشان بیرون آورده است ....در حالی
      که هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه کردن و التماس کردن نداشتند .آنها با
      غنیمت فراوان برگشته اند بدون آنکه حتی یک نفر از آنها زخمی باشد یا قطره ای
      خون از آنها ریخته شود . اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از روی تاسف بمیرد
      ،ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و به جا است . یا امیرالمومنین !خلخال
      از پای یک زن ذمی وغیر مسلمان در آوردند: فرمودید :اگر مسلمانی از این مصیبت
      جان دهد سزاوار است .عرض میکنم :یا علی جان ! پس چه میگفتید اگر عصر عاشورا
      در کربلا بودید آن هنگامی که به سمت خیمه ها حمله ور شدند و خیمه ها را آتش
      زدند .و هر چه را میدیدند غارت میکردند . فردی همانطور که خلخال از پای یکی
      از دختران ابا عبدالله در میاورد گریه میکرد . فرمود :پس چرا خلخال مرا می
      ربایی؟گفت : اگر من نربایم دیگری این خلخال را میرباید.....


      تا برسنان شد راس تو از بهر غارت
      در خیمه وارد شمر و خولی و سنان شد
      بردند معجر از سر و خلخالم از پای
      سر تا به پایم خسته از جور خسان شد
      باباپس از قتل تو از بیداد دشمن
      صد گونه ظلم و جورو کین برکودکان شد
      بابا چسان جسم تو رت صد چاک بینم
      کز دیدنش از دل برون تاب و توان شد

      غلامرضا نوایی کاشانی


******************************************

 
     سحر شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ،امیرالمومنین (ع)به سوی مسجد رفت
      و طبق معمول دو رکعت نماز خواند و سپس بالای بام رفت و آخرین اذانش را گفت .
      مشغول نماز شده بود . سر از سجده ی اول که برداشت ،ابن ملجم آنچنان شمشیر بر
      فرق مقدس آن حضرت زد که فرق سر تا نزدیک پیشانی شکافته شد . پیکر امام علی
      (ع) را با آن حال که آغشته به خون بود میان گلیمی نهادند اطراف آن را گرفتند
      و به خانه بردند . مردم دسته دسته به در خانه آن حضرت آمدند و سر به دیوار
      خانه میگذاشتند و میگریستند ...اینجا محاسن امیرالمومنین (ع) فقط به خون
      سرشار رنگین شد ولی محاسن ابا عبدالله به چند خون خضاب شد یکی از آن خونها
      خون سر و پیشانی آن حضرت بود . سنگ کین به پیشانی حضرت زدند و وجه الله را
      غرق خون کردند . خضاب دیگرش خونی بود که از گلوی علی اصغر به صورت امام
      حسین(ع) پاشیده شد . در آن لحظه ای که حرمله با تیر سه شعبه گلوی نازک علی
      اصغر را نشانه گرفت و حلق او را گوش تا گوش درید .
 
      تیر با حلقوم اصغر کار یک شمشیر کرد
      چاره لب تشنگی کودک بی شیر کرد
      حرمله با هلهله میگفت :کارش شد تمام
      خنده ی آن بیحیا ارباب مارا پیر کرد

      سید محمد جوادی

      خضاب دیگرش آن هنگامی بود که صدای ناله علی اکبرش را شنید . سریع خود را به
      بدن قطعه قطعه ی علی اکبر (ع)رساند .

      لاله اش را دید پرپر روی خاک
      قطعه قطعه ریز ریز چاک چاک
      داد از کف طاقت و از پا فتاد
      صورتش بر صورت اکبر نهاد

      "وضع خده علی خده " صورت به صورت غرق به خون علی (ع) گذاشت و صدا زد :"علی
      الدنیا بعدک العفا"بعد توخاک بر سر این دنیا !

      کس ندیده است که از تیغ هزاران جلاد
      این همه زخم رسد بر تن یک تن پسرم
      پاره های تنت افتاده به هر سوگویی
      برگ گل ریخته در دامن گلشن پسرم
      داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارند
      آن که بگذاشت داغت به دل من پسرم

      میثم




موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد